پرواز
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید

پيوندها
ترنم باران
ردیاب جی پی اس ماشین
ارم زوتی z300
جلو پنجره زوتی

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ازادی و آدرس parvazemosafer.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 2
بازدید ماه : 13
بازدید کل : 4716
تعداد مطالب : 10
تعداد نظرات : 5
تعداد آنلاین : 1


Alternative content


نويسندگان
سجاد

آرشيو وبلاگ
اسفند 1391
بهمن 1391


آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
دو شنبه 23 بهمن 1398برچسب:, :: 17:46 :: نويسنده : سجاد

 

 
پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, :: 22:8 :: نويسنده : سجاد

بی قرار توام ودر دل تنگم گله هاست

آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست

مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب

در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست

آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد

بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست

بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است

مثل شهری که روی گسل زلزله هاست

باز می پرسمت از مسئله دوری و عشق

و سکوت تو جواب همه مسئله هاست

 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری چهارم www.pichak.net كليك كنيد


 

 
پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, :: 21:36 :: نويسنده : سجاد

ترم اول (ترم جو گیریدگی): الو سلام مامانی. منم هوشنگ. وای مامانی نمی دونی چقدر اینجا خوبه. دانشگاه فضای خیلی نازیه. وای خدا خوابگاه رو بگو. وقتی فکر می کنم امشب روی تختی می خوابم که قبل از من یه عالمه از نخبه ها و دانشمندای این مملکت توش خوابیدن - و جرقه اکتشافات علمی از همین مکان به سرشون زده – تنم مور مور میشه... راستی اینجا تو خوابگاه یه بوی مخصوصی میاد که شبیه بوی خونه اصغر شیره ای همسایه بغلیمونه. دانشجوهای سال های بالاتر میگن این بوی علم و دانشس! لامسب اینقدر بوی علم و دانش توی فضا شدیده که آدم مدهوش میشه!!! پریشب یکی از بچه ها به خاطر Over Dose از دانش رفت بخش مسمویت بیمارستان!

ترم دوم (ترم عاشق شدگی): آه ای مریم. ای عشق من. همه زندگی من. می خواهم درختی شوم و بر بالای سرت سایه بیفکنم تا بر شاخسار من نغمه سرایی کنی. می خواهمت با تمام وجود عزیزم. همه پول و سرمایه من متعلق به توست. بدون تو این دنیا رو نمی خوام. کی میشه این درس من تموم شه تا بیام بات ازدواج کنم... امروز یک ساعت پشت پنجره کلاستون بودم و داشتم رخ زیبایت را که همچون پروانه ای در کلاس می درخشیدی تماشا می کردم...

ترم سوم (ترم افسردگی): الو مامان سلام. مریم منو ول کرد و گذاشت رفت! مامان جون افسرده شدم اولین عشقم بود دارم میمیرم از غصه. ای خدا بیا منو بکش راحتم کن. مامان من این زندگی رو نمی خوام.....

ترم چهارم (ترم زرنگ شدگی): الو سلام مهشید جون خوبی عزیزم؟ منم پژمان! کجایی نفس؟ نیستی؟ دلم تنگ شده واست. گنجشک کوچولوی من. بیا ببینمت قربونت برم... مهشید جون من پشت خطی دارم. مامانمه. بعداً بت زنگ میزنم....... الو به به سلام چطوری ندا جون؟ آره بابا داشتم با مامانم صحبت می کردم... پیرزن دلش تنگ شده واسم! جوجوی من حالت خوبه؟ به خدا منم دلم یه ذره شده واست. باشه عزیزم فردا ساعت 11 پارک پشت دانشکده دارو....

ترم پنجم (ترم مشروطه گی): الو سلام استاد! قربون بچه ات! دارم مشروط میشم، 2 نمره بم بده. به خدا دیشب بابابم سکته کرد، مرد. مامانم هم از غصه افتاد پاش شکست الان تو آی سی یو بستریه. منم ضربه روحی خوردم دچار فراموشی شدم اصلاً شما رو هم یادم نمیاد .... قول میدم جبران کنم....

ترم ششم (ترم ولخرجیدگی) : الو مامان من خونه می خوام! راستی اون 50 تومنی که 3 روز پیش فرستادی تموم شد. دوباره بفرست.خرج پروژه ام شد!!!

ترم هفتم (ترم پاتوقیده گی): سلام داش مصی! حاجی دمت گرم امشب بساز ما رو .... از اون پنیر شیرازیای ردیف بیار که مهمون دارم. 3 صوت هم آیس بیار می خوایم فضا پیمایی کنیم... نوکرتم.... آقایی

ترم هشتم (ترم فارغ التحصیلگی): الو سلام خانم. واسه این آگهی که توی روزنامه دادید تماس گرفتم. فرموده بودید آبدارچی با مدرک لیسانس و روابط عمومی بالا....


 
پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, :: 21:29 :: نويسنده : سجاد

دلم تنگ است اين شب ها يقين دارم كه مي داني

 صداي غربت تن را از احساسم تو مي خواني

شدم از درد تنهايي گلي پژمرده و غمگين

كه دردم را تو مي داني

 ميان دوزخ عشقت پريشان و گرفتارم

 چرا اي مركب عشقم چنين آهسته مي راني؟

 تپش هاي دل خسته چه بي تاب و هراسانند

به خون آغشته اي اي دل،عجب امشب پريشاني!

همواره قلب بيمارم به ياد تو شود روشن

چه فرقي مي كند اما تو كه اين را نمي داني

 
پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, :: 20:46 :: نويسنده : سجاد

انیشتین برای رفتن به سخنرانی ها و تدریس در دانشگاه از راننده مورد اطمینان خود کمک می گرفت. راننده وی نه تنها ماشین او را هدایت می کرد بلکه همیشه در طول سخنرانی ها در میان شنوندگان حضور داشت بطوریکه به مباحث انیشتین تسلط پیدا کرده بود! یک روز انیشتین در حالی که در راه دانشگاه بود با صدای بلند گفت که خیلی احساس خستگی می کند؟

راننده اش پیشنهاد داد که آنها جایشان را عوض کنند و ...


او جای انیشتین سخنرانی کند چرا که انیشتین تنها در یک دانشگاه استاد بود و در دانشگاهی که سخنرانی داشت کسی او را نمی شناخت و طبعا نمی توانستند او را از راننده اصلی تشخیص دهند. انیشتین قبول کرد، اما در مورد اینکه اگر پس از سخنرانی سوالات سختی از وی بپرسند او چه می کند، کمی تردید داشت.

به هر حال سخنرانی راننده به نحوی عالی انجام شد ولی تصور انیشتین درست از آب درامد. دانشجویان در پایان سخنرانی شروع به مطرح کردن سوالات خود کردند. در این حین راننده باهوش گفت: سوالات به قدری ساده هستند که حتی راننده من نیز می تواند به آنها پاسخ دهد. سپس انیشتین از میان حضار برخواست و به راحتی به سوالات پاسخ داد به حدی که باعث شگفتی حضار شد!

 

 

 
سه شنبه 24 بهمن 1391برچسب:, :: 11:40 :: نويسنده : سجاد

کشتی ایام باحرکت در، اقیانوس زندگی سینه زمان را می‌شکافد

 و همچنان به پیش می‌رود.جذر و مدّ ناخوشی‌ها وخوشی‌ها گاه، و بیگاه،

مهمان دل مسافران می‌شود و تکرار غروب وطلوع خورشید،

ندای خاموش سالنامه و تقویم‌ها، وادارشان می‌کند که در آیینه‌ ایام،

به تماشای گذر عمر خود بنشینند وباخود بگویند: راستی کشتی ایام از کجا آمده؟

الآن کجا هستیم؟و سرانجام ماچه خواهد شد؟!

 
سه شنبه 24 بهمن 1391برچسب:, :: 9:53 :: نويسنده : سجاد

پیرمردی تنها در مینه سوتا زندگی می کرد . او می خواست مزرعه سیب زمینی اش راشخم بزند اما این کار خیلی سختی بود. تنها پسرش که می توانست به او کمک کند در زندان بود.

پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد. پسرعزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم. من نمی خواهم این مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول را دوست داشت. من برای کار مزرعه خیلی پیر شده ام. اگر تو اینجا بودی تمام مشکلات من حل می شد. من می دانم که اگر تو اینجا بودی مزرعه را برای من شخم می زدی. دوستدار تو پدر

پیرمرد این تلگراف را دریافت کرد: پدر, به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن , من آنجا اسلحه پنهان کرده ام. صبح فردا 12 نفراز مأموران FBI و افسران پلیس محلی دیده شدند , و تمام مزرعه را شخم زدند. بدون اینکه اسلحه ای پیدا کنند . پیرمرد بهت زده نامه دیگری به پسرش نوشت و به او گفتکه چه اتفاقی افتاده و می خواهد چه کند ؟ پسرش پاسخ داد : پدر برو و سیب زمینی هایت را بکار، این بهترین کاری بود که از اینجا می توانستم برایت انجام بدهم.

نتیجه اخلاقی هیچ مانعی در دنیا وجود ندارد . اگر شما از اعماق قلبتان تصمیم به انجام کاری بگیرید می توانید آن را انجام بدهید مانع ذهن است . نه اینکه شما یا یک فرد کجا هستید.

 
سه شنبه 24 بهمن 1391برچسب:, :: 9:40 :: نويسنده : سجاد

سه چیز در زندگی هیچ گاه باز نمی گردد: زمان, کلمات و موقعیت ها

سه چیز در زندگی نباید از دست برود : آرامش, امید و صداقت

سه چیز در زندگی همیشه قطعی نیستند: رویا ها, موقعیت ها و شانس

سه چیز در زندگی از با ارزش ترین هاست: عشق, اعتماد به نفس و دوستان

 
دو شنبه 23 بهمن 1391برچسب:, :: 18:59 :: نويسنده : سجاد

روزی دروغ به حقیقت گفت :میل داری با هم به دریا

برویم و شنا کنیم؟

حقیقت ساده لوح پذیرفت و گول خورد.

آن دو با هم به ساحل رفتند! وقتی به ساحل رسیدند حقیقت

لباسهایش را درآورد, دروغ حیله گر لباسهای او را پوشید

ورفت !

ازآن روز همیشه حقیقت عریان و زشت است. اما دروغ در

لباس حقیقت با ظاهری آراسته ظاهر می شود........

 

 
دو شنبه 23 بهمن 1391برچسب:, :: 18:14 :: نويسنده : سجاد

 

 

ازاو پرسیدم: چطور می توان بهتر زندگی کرد؟

جواب داد:گذشته ات را بدون هیچ تاسفی بپذیر، با اعتماد زمان حال ات را بگذران و بدون ترس برای آینده آماده شو. ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز . شک هایت را باور نکن و هیچگاه به باورهایت شک نکن .

زندگی شگفت انگیز است فقط اگربدانید که چطور زندگی کنی.

http://yass00.persiangig.com/love-story.jpg

 

 

صفحه قبل 1 صفحه بعد